سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشک عطرى است نیکو . بردن آن آسان و بوى خوش آن پرورنده دماغ انسان . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----2205---   بازدید امروز: ----0-----
جستجو:

 
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک دوستان من

  • لوکوی دوستان من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • بدون تیتر 1(‏زخم های عشق )
    نویسنده: نشریه پنجره چهارشنبه 85/2/13 ساعت 1:58 عصر

    . . . چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی در جنوب فلوریدا ، پسر کوچکی با عجله لباس هایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش می کرد واز شادی کودکش لذت می برد . مادر ناگهان تمساحی را دید که بسوی فرزندش شنا می کند ، مادر وحشت زده به طرف دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد ، پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .

    تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد ، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت .تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت او بچه را رها کند.

    کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریادهای مادر را شنید ؛ به طرف آنها دوید و با چنگک محکم آنقدر بر سر تمساح زد تا او را کشت . پسر را سریع به بیمارستان رساندند.دو ماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی بیابد . پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود وروی بازوهایش زخم ناخن های مادرش مانده بود .خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد؛ پسر شلوارش را کنار زد وباناراحتی زخم ها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد وگفت : (( این زخم ها را دوست دارم ، اینها خراش های عشق مادرم هستند.))


    نظرات دیگران ( )